رمان سرنوشت یک پایان
صفحه 2
آرام زمزمه می کنم »! نه؛ این آیلین نیست. نه «
صدای ناله دردناکش، به گوشم می رسد.
+ پوریا؟!
"جانم"ی زیر لبی می گویم، که حتی صدایش را خودم هم نمی شنوم. دوباره نامم را صدا می زند.
"یاعلی" می گویم و از جا بلند می شوم. دوش دو دقیقه ای می گیرم، حوله تن پوش را، به تن می کنم و
بیرون می آیم.
+ پوریا؟!
»!؟ جانم آیلین جان « : سشوار را به برق می زنم و می گویم
+ کجایی؟!
». الان میام « : روشنش می کنم و مشغول خشک کردن موهایم می شوم. بلند تر از قبل می گویم
ادامه مطلب ...